پنج انگشت دوست داشتنی
درباره وبلاگ


جواب سوالم تو باشی اگر ز دنیا ندارم سوالی دگر که من پاسخی چون تو میخواستم...

____________________
دسته بندی

آشپزی

____________________
آرشیو

فروردين 1392

اسفند 1391

بهمن 1391

دی 1391

آذر 1391

آبان 1391

____________________
مطالب اخیر

کوچ نامه
سوال
یک خط صاف و ممتد
آخرین پست 91
درد
خدایا نه!!!
نامه ای به خدا
love is...
مردیم از خوشی آخه

____________________
نویسنده

zekhoo

____________________
لینک ها

حمل و ترخیص خرده بار از چین

حمل و ترخیص چین

جلو پنجره اسپرت

سفارش آنلاین قلیون

____________________
لینک ها

وبلاگ جدید خودم

حالا بیا یه چی هست بالاخره

تجربه،فکر،حس

عاشقانه

هنرکده رویای طلایی

چاقی خوشبخت در آستانه تاهل

خاطرات دلتنگی های من

زن بابای امروزی

روزانه هام از زندگی زیر یک سقف با همسرم

روزانه هاي خانم دوري وآقاي مارلين

ردیاب ماشین

جلوپنجره اریو

اریو زوتی z300

جلو پنجره ایکس 60


____________________
امکانات

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 49
بازدید کل : 14720
تعداد مطالب : 31
تعداد نظرات : 49
تعداد آنلاین : 1

چهار شنبه 22 / 8 / 1398برچسب:,

پست ثابت

از افلاطون نقل قول می کنم:

به گفته او مردان و زنان در ابتدای خلقت مانند امروز نبودند. در آن زمان تنها یک انسان بود... کوتاه قد... دارای یک بدن و یک گردن ولی با دو صورت که هر یک به جهتی می نگریست. انگار دو موجود از پشت به یکدیگر چسبیده باشند... دو جنس مخالف... دارای چهر دست و چهار پا

ولی خدایان یونانی حسادت می کردند. آنها می دیدند موجودی که چهار دست دارد بیشتر کار می کند و چون دو صورت در دو جهت مخالف دارد حمله کردن به آن کار دشواری است. با دارا بودن چهار پا نیروی زیادی برای حفظ تعادل، ایستادن و یا حتی راه رفتن به مدت طولانی نیاز نداشت....

خطرناک تر از همه آن موجود دو جنس متفاوت داشت و برای بقا نیازی به حضور دیگری نبود. زئوس خدای ارشد الپ، به سایر خدایان گفت که طرحی برای گرفتن قدرت آن موجود دارد. صاعقه ای فرستاد و آن موجود را به دو نیم کرد و به این ترتیب مرد و زن به وجود آمدند. این کار موجب افزایش جمعیت شد و در عین حال ساکنین دنیا را گمراه و ضعیف کرد.

دلیل آن این است که در حال حاضر، همه بدنبال نیمه گمشده خود می گردند تا او را در آغوش بگیرند و با این کار نیروی گذشته، قدرت پرهیز از خیانت، مقاومت، تحمل و سایر محسنات گمشده را دوباره بدست بیاورند. ما این در آغوش گرفتن را که یکی شدن دو جسم از هم جدا شده را به دنبال دارد س ک س می نامیم.

-این داستان واقعیت دارد؟

-به گفته افلاطون، فیلسوف یونانی، بله...

*از کتاب یازده دقیقه اثر پائولو کوئیلو

چهار شنبه 19 / 1 / 1392برچسب:,

کوچ نامه

اینجا رو از اول هم دوست نداشتم شاید

البته بی انصافیه که اینو بگم

ولی من از بی انصاف بودن خوشم میاد

کلا از صفات منفی خوشم میاد

این وبلاگ جدیدمه

varaghparehaa.blogfa.com

دو شنبه 17 / 1 / 1392برچسب:,

سوال

میخوام از لوکس بلاگ کوچ کنم به بلاگفا

نظرتون چیه؟؟؟

لطفا در جواب این سوال کامنت نذارین که بیا وبلاگ من آمار سایتت بره بالا و از این مزخرفات

پنج شنبه 8 / 1 / 1392برچسب:,

یک خط صاف و ممتد

این است زندگی من!

سر کار میام و بعد خونه. ظرف میشورم لباس میریزم تو ماشین غذا درست می کنم.

خبری از کلاسهای مختلف و فعالیتهای اجتماعی یا حتی یه کتاب خوندن ساده نیست.

بی حوصله و غر غرو شدم. از شلوغی فراری ام. منظورم از شلوغی جمعی بیشتر از دونفره. زود خسته میشم.

از هیجانهای دوران گذشته خبری نیست. از دوستام خبری نیست و من همین تنهایی و بیکاری و ترجیح میدم. هیچ شادی و حرکتی نیست. میخورم و میخورم و میخورم و فکر میکنم و باز میخورم و میخوابم.

لم میدم رو کاناپه و شبکه هارو بالا پایین میکنم و باز هم میخورم.

دلم برای دوران مجردیم تنگ شده. برای مسافرتهای مجردی. برای سیگارایی که از دست تو میگرفتم و برای حرفایی که تا صبح تو اتاقم با هم میزدیم. دلم برای تو تنگ شده و الان دو هفته است که نیومدم سر مزارت.

هر شب به امید اینکه بیای به خوابم میخوابم. اما تو....

بی معرفت شدی داداشم!

 دلم برای ولگردی هام تنگ شده. برای وقتایی که نو کافه تلخ روی صندلی ها ولو میشدیم و بی توجه به اطراف فقط زر میزدیم.

دلم میخواد مغزمو خالی کنم. دلم میخواد لب ساحل توی شب قدم بزنم و سیگار پشت سیگار دود کنم. یا یکی دو پیک شراب انگور بخورم که فقط گرم شم. بدون اینکه بدونم چی میشه یا اصلا چی هست؟

دلم میخواد توی هیچ چار دیواری نرم. دلم همون آش دوغیو میخواد که تو سرعین خوردیم. و دلم میخواد این بار به جای الی من از رو میز رد شم و برم اونور. دلم همدان میخواد که با نسرین پاسورو بالا پایین کنیم و یه نیم ست مسی بخریم و بستنی قیفی شکلاتی گنده بخوریم که روش ترافل داره.

دلم کوه نوردی میخواد. همون فردویی که رفتیم و پیپ برده بودیم بدون فندک و کبریت و قلیون بدون فویل.

دلم میخواد دوباره با 405 حمید از وسط میدون رد شیم. دلم میخواد دوباره شبا تو خیابون شیشه های ایستکو بکوبیم به دیوار و الکی داد و بیداد کنیم.

دلم میخواد ملت دنبالم بیان و بعد همونجا که انتظارشو ندارن بزنم تو برجکشونو با خاک یکیش کنم.

دلم تنوع میخواد. یه چیزی که به وجدم بیاره. یه چیزی که یه ذره از این حال مزخرف بیارتم بیرون.

دلم میخواد وسط سپهسالار دوباره زهره رو ببینم و جیغ بکشه.

یا لی لی بازی رو پشت بوم با مرضیه و لیلا و مریم و نسرین.

یا راه رفتن رو لبه دیوار پشت بوم و جیغای زهرا خانوم.

دلم میخواد سندس دوباره سر اون پیرمرده تو چارمردون داد بکشه. یا ژست مشت زدن به اون پسره رو دوباره بگیره.

دلم بسکتبال میخواد تواون زمین پشت سازمان آب.

دلم هیجان میخواد.

پ.ن:امروز میام دیدنت. قول میدم. دلم تنگ شده برات. امروز حتما میام.

چهار شنبه 28 / 12 / 1391برچسب:,

آخرین پست 91

به قول حسین پناهی:

می دانی ، یک وقت هایی باید روی یک تکه کاغذ بنویسی “تـعطیــل است

و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت، باید به خودت استراحت بدهی،

دراز بکشی دست هایت را زیر سرت بگذاری به آسمان خیره شوی و بی خیال

ســوت بزنی، در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که پشت شیشه ی ذهنت صف

 کشیده اند، آن وقت با خودت بگویـی :

بگذار منتـظـر بمانند

پ.ن: اصلا هم بوی عیدی بوی توپ بوی کاغذ رنگی نمیاد

الان چند ساله که نمیاد

سال نو مبارک

شنبه 22 / 12 / 1391برچسب:,

درد

یکی مرغ بر کوهی بنشست و خاست

چه افزود بر کوه و از او چه کاست؟

من آن مرغم و این جهان کوه من

چو رفتم جهان را چه اندوه من؟

پ.ن: سیاه پوش شدیم

در غم از دست دادنت.....

چشمانم......

سه شنبه 13 / 12 / 1391برچسب:,

خدایا نه!!!

 

اگر تنهاترين تنها شوم باز هم خدا هست.
او جانشين همه نداشتن هاست.
نفرين و آفرين هابي ثمر است.
اگر تمامي خلق گرگ هاي هار شوند و از آسمان هول و كينه بر سرم بارد تو مهربان جاودان آسيب ناپذير من هستي.
اي پناهگاه ابدي !

تو ميتواني جانشين همه بي پناهي ها شوي.
:پ.ن

مگذار چیزی تو را آشفته کند 

يا چيزي تو را به هراس افكند

همه چيز در گذر است

و تنها خداست كه مي ماند

شكيبايي و پايداري كمندي است

كه هر شكاري را به دام مي كشد

آن كس كه خداي را دارد

ديگر به هيچ چيز نياز نخواهد داشت

و خدا به تنهايي او را كافي است.

 پ.ن2:

خدایا عاجزانه می خواهم از تو

عاجزانه

التماس می کنم

بر من رحم کن

بر من که می دانم ناتوانم رحم کن!

 

شنبه 1 / 12 / 1391برچسب:,

نامه ای به خدا

نوشتم تا یادت باشد دیشب چوب بزرگی لای چرخ زنی بینوا گذاشتی

نوشتم تا بدانی

تا یادت بماند

اشکهای مادری را

لرزش دستان پدری را

درماندگی زنی را

هق هق تازه عروسی را

نوشتم تا شاید یادت بیفتد تو خدایی

و به تو توکل کرده ایم در این جهنمی که نامش زمین است

نوشتم تا فراموش نکنی عجزم را و فراموش نکنم ظلمت را.....

30/11/1391

شنبه 24 / 11 / 1391برچسب:,

به همین زودیا منفجر میشم.

.....

به همین زودیا

چهار شنبه 23 / 11 / 1391برچسب:,

love is...

عشق یعنی همون شبی که پسر عمه هات خونه ما خوابیدن

عشق یعنی یه دسته گل نرگس روی حوله حمام

(اینو فقط برای خود خودت نوشتم)

پ.ن: عشق یعنی یه جعبه کادو توی داشبورد